انشا پرداز

یکی از بزرگترین مرکز تخصصی انشا

انشا پرداز

یکی از بزرگترین مرکز تخصصی انشا

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۵۰ ب.ظ

متنی ادبی درباره یک صبح سرد و برفی زمستان

متنی ادبی درباره یک صبح سرد و برفی زمستان

متن ادبی صفحه 38 نگارش دوازدهم درباره صبح سرد و برفی زمستان

متن ادبی در مورد صبح سرد و برفی زمستان نگارش دوازدهم

چهارفصل خدا را دوست دارم، هرکدام به گونه ای زیباست.بهار با طراوتش،تابستان با رنگهایش،پاییز با برگ‌هایش و زمستان با اشک ها و درهایش...

صدای ناله‌ای از خواب بیدارم کرد. چشم چرخاندم، ننه سرما را با آن دامن پرچین و گیسوان یخی اش دیدم. معلوم نبود چه شده که باز از چشمان ننه سرما مروارید می‌بارید.به گمانم بخاطر یلدا بود،دختر آقای دی و آذر بانو...

ننه می‌گفت دیشب پاییز خانم یلدا را آورده و گفته که دخترش آذر چمدانش را بسته و قصد کرده طلاقش را بگیرد و برود. می‌گفت یلدا دیشب تا دیروقت نخوابیده و اشک ریخته، به سختی خواباندمش. این‌ها را می‌گفت و از صورت پنبه‌ایش مروارید می‌چکید و به دامن سفید رنگش می‌ریخت.

ننه گریه می‌کرد و آقای دی هم که داد و فریادش به هوا رفته بود که ناگهان صدای سرفه خورشید خانم بلند شد،گویا از خواب پریده بود.

ننه سرما از جا برخواست و مروارید‌هایی را که بر دامنش چکیده بود،روی زمین ریخت. مرواریدهای بلورین چشمان ننه سرما زمین را سفید پوش کرد.

گویا خورشید خانم سرما خورده بود،نه نوری داشت و نه فروغی. آرام گوشه ای خزیده و تکه ابری روی خود کشیده بود.می‌لرزید انگار...

ننه کنار خورشید خانم نشست و پرستاریش کرد و کارهایش را انجام می‌داد تا که حالش خوب شود.من هم به آرامی زیر پتویم خزیدم چرا که صفای زمستان در خوابیدن است.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی